الان از منیره دارم می یام بارش حجله گذاشته بودند آدمی که بدون هیچ حدیث و رویایتی محبوب شد .
من افتخار شاگردی ایشان را داشته ام. بهترین مثال برای شخصیت ناصرخان همین آتیلاست. پسری مودب و محبوب که بیشتر را نام و مقام و رانت پدر ضرر دید و به حقش در فوتبال ایران نرسید
امروز عصر یاد این شعر قیصر بودم و می خوندمش: من ولی تمام استخوان بودنم/ لحظه های ساده ی سرودنم/ درد می کند... بعد به این فکر کردم بعد از این تو هم از استادت ناصر حجازی می گی و بغض می کنیم... درست مثل وقتی که من از قیصر می گم و دوتاییمون بغض می کنیم...
حجازی استاد نبود سمیه ؛ خودش بود. بی هیچ ادا و اصولی . اگر با کلاس و خوش لباس بود برای خودش بود. در او و قیصر و دیگران عزیزهای همیشگی یک جور یک رنگی میبینی که در دیگران نیست.
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
خدایش بیامرزد...
خدا همه رفتگان من و شما را بیامرزد
ولی خدا امثال ولی زرینچه و پرویز برومند را نیامرزد !!
الان از منیره دارم می یام
بارش حجله گذاشته بودند
آدمی که بدون هیچ حدیث و رویایتی محبوب شد .
من افتخار شاگردی ایشان را داشته ام. بهترین مثال برای شخصیت ناصرخان همین آتیلاست. پسری مودب و محبوب که بیشتر را نام و مقام و رانت پدر ضرر دید و به حقش در فوتبال ایران نرسید
نه مرگ نه ابتذال نتوانستند شکننده اش کنند
خدا رحمتش کنه...
خدا بیامرزتش...چقد طفلکی شده بود روزای آخر
راستی سلام
سلام
شکر که مردم مهربان؛ ذات اصیل ایرانی شان را در بدرقه اش نشان دادند . حتما ناصرخان الان می شنود این محبت ها را
در حق مردان بزرگ و شریف هیچ نتوان نوشت
اما کاش بنویسید
از گذشته
از عقاب بودنش
از دلشاد کردنش
چشم . فعلا که دست یاری نمی کند دل را
خدا رحمتش کنه.
این شعرها رو جایی خوندم زیبا بودن...
بین من و او دست الهی پل شد / صبر آمد و بر سفره غم سنبل شد/ دروازه ای از بهشت وا شد، ناگه/ مرگ آمد و ( ناصر حجازی ) گل شد/
در شهر غریب و آشنا غم دارد/ دیوار و در و پنجره ماتم دارد/ برخیز و ببین تمام یاران جمعند/ دروازه ما فقط تو را کم دارد
غربت در دل شهر خود
امروز عصر یاد این شعر قیصر بودم و می خوندمش:
من ولی تمام استخوان بودنم/ لحظه های ساده ی سرودنم/ درد می کند...
بعد به این فکر کردم بعد از این تو هم از استادت ناصر حجازی می گی و بغض می کنیم... درست مثل وقتی که من از قیصر می گم و دوتاییمون بغض می کنیم...
حجازی استاد نبود سمیه ؛ خودش بود. بی هیچ ادا و اصولی . اگر با کلاس و خوش لباس بود برای خودش بود. در او و قیصر و دیگران عزیزهای همیشگی یک جور یک رنگی میبینی که در دیگران نیست.