---------
اینکه آن زمانها یعنی اوایل دهه 60، زمان جنگ ، فیلمها از این فیلمهای کوچک بود و خود دستگاه که چیزی نزدیک به 400 کیلو وزن داشت – بتا مکس؟- و از آنجا که خیلی هم بزرگ وعریض و طویل بود، در هیچی که جا نمیشد، باید در جا رختخوابی! میپیچیدیم و مثلا پنهان میکردیم!!
----
بعد قیمت کرایه فیلمها از شبی 800 تا 1000 تومن (اگر ویدئو سونی بود 1000 میشد). بعد شب جمعهها گرانتر هم میشد! به علت تعطیلی فرداش و اصل عرضه و تقاضا.
خود کسی هم که ویدیو کرایه میداد، کلا از این خلافکارای محل! بود. یعنی کرایه دادن ویدیو ، چیزی در حد جابهجا کردن مواد مخدر بود!
اما قیافه یارو " فیلم بیار"!به حدی مکُش مرگ ما بود!که نگو. یعنی مثلا اگر نمیدانستی که طرف فیلم کرایه میده، فکر میکردی استادپروازی دانشگاه فلانجاست! با کت و شلوار رنگی، ریش پرفسوری، عینک ریبون!! کیف سامسونت! یعنی نهایت باکلاسی! بعد فیلم هم که میخواستی کرایه کنی، با اینکه پول فیلم را خودت میدادی، اما اختیاری بابت انتخاب فیلمها نداشتی!! خودش به صورت اشانتیون، فیلم به ما میچپوند. آن هم فیلمهای درجه 8 از جهت کیفیت و ... . فقط حیف از اون همه هنر که پای دوبلهاش هدر شده بود. این خان اول
-------
جنگ و جدال بعدی هم، یک دعوا و بحث و جر و منجر با خانواده بود و بعد، گشتن دنبال شناسنامه و مبالغی پول و بعد، جایی امن که بشه از آنجا هم دستگاه گرفت وهم فیلم. و بعد از همه این مراحل، آماده کردن ریش و سبیلی برای گروگذاشتن نزد صاحب فیلم و ویدئو که: والا به جان همه کائنات سر ساعت برمیگردونیم! ساعت هم از 8 شب شروع میشد تا 8 صبح!
--------
در کنار همه این مراحل و کش مکشها، مرحلهی بعدی این بود که باید جایی مناسب برای فیلم دیدن پیدا میشد.حالا ما هم درگیر همین مسائل بودیم. همه مراحل از پیدا کردن دستگاه ومخفیانه به خانه رساندن و فیلم پیدا کردن و شناسنامه گرو گذاشتن و پیدا کردن یک ریش سفید و بزرگسال که بیاید و برای ما فیلم بگیرد و ... که این بزرگسال، اصولا پدر و مادرهای ما که نبودند طبیعتاً! اصولا از بین جماعت عمو و دایی که کم سنتر بودن و نزدیکتر به سن ما، این شخص انتخاب میشد.
--------
این مراحل را هم میگذراندیم تا برسیم به "جا" یی که میخواهیم فیلم ببینیم!این «جا» اگر خانهی ما بود که ابتدا باید فیلم از فیلتر اداره نظارت وارزشیابی وزارت ارشاد مادر محترم میگذشت. حضرتش که کلا شغل شریف معلمی ! داشتند و اند گیر بازار! و اگر جایی، خدای نکرده، روم به دیوار!، صحنه ی بوسهای اگر بود، کلی نیشگون و ویشگون گرفته میشدیم که:
چشمم روشن! امروز این فیلمها رو میبینی لابد فردا هم میخوای سیگار بکشی و معتاد بشی! و نکن ! الان دهنت بو شیر میده و فردا ال و بل ما هم هاج و واج نگاه میکردیم و:
نه والا! فقط میخوایم فیلم ببینیم!
اگر خانهی خاله و دایی و اینا میافتاد باز اوضاع بهتر بود اما بنده خداخاله و زندایی و ... کلافه میشدن بس که مجبور بودن برای ما جماعت پسرها و مردها که ولو و آویزان جلوی تلویزیون پهن شدهاند و فیلم میبینند،تخمه و میوه و چای بیاورند.
-------
موقع فیلم دیدن هم که مصائب خودش را داشت. اولا که باید مراقب دستگاه وفیلم میبودی. کسی حق نداره نزدیک بشه. غیر از کسی که شناسنامهاش گروی یارو"فیلمی" است. از آن طرف باید این هد فیلم را پاک میکردی و کاغذی زیر هد میگذاشتی که پاکش کنه و از آن طرف باید دستگاه را خنک نگه میداشتی. ما هم برای خنک نگه داشتنش، پنکهای میگذاشتیم کنار تلویزیون که بادی بزنه و خنک نگهش داره. حالا تصور کنید صدای قرررر و قررر پنکه وسط فیلم چه شود! برای فرار از این معضل، با بادبزنی چیزی، به صورت دستی!! دستگاه را خنک میکردیم.
بعد ما جماعت، آنقدر دور از جانها!! الاغ بودیم، نمیدونستیم این دستگاه خودش فن داره و وظیفه خنک کردن به عهده خودش بوده!!!
------
از آن طرف فیلمها! همه مرتبط با هم! جشنواره ی کوچک فیلم فجر! همه در یک ژانر! همه مفید!
از اسپارتاکوس و جنگیر بگیر تا هفت دلاور و حسن کچل و سلطان قلبها و شعله و سنگام و 12 مرد خشن -که تو تلویزیون عموم اینا 4 تاش تو دیوار و کمد نمایش داده میشد!-
و شعله و مشعل و کمان و فرار بسوی پیروزی و ال سید و بن هور و !!
بعد فیلمهای زبان اصلی! مثلا هندی! زبان اصلی! ما هم یه عده جوان از همهجا بیخبر که یکی از بزرگترین دلایل و بهانههامان برای فیلم دیدن این بود: تقویت زبان!
-----
این عموی "لر" ما هم که غالباً پا به پای ما مینشست و فیلم میدید دائم فحش و فضیحت به جان پسرش میکشید که:
پدر سی ! ایسه چی یاد می ری ده ای فیلم یآ ؟ ی َ خو هندی یَه !
بعد از همه بدتر این بود که این پسر دایی ما، یهو میآمد وسط اتاق و شروع میکرد تعریف کردن فیلم و گفتن آخرش! البته در این حال خودش میدانست چه عاقبتی در انتظارشه!!
بعد موقع فیلم دیدن، اینطوری نبود که هرکسی سربه زیر بشینه فیلم نگاه کنه که! از اونجا که همه هزار بارفیلمها رو دیده بودن و تا همه فیلم رو با دیالوگهاش حفظ بودن، مثلا اگه فیلم اکشن بود و تیراندازی داشت، لحظهی درگیری، همه 15 تا بینندهی پسر، داشتن با دهن و دست و پا صدای تیر و ترکش و خمپاره درمیآورند و بلبشویی است در اتاق!!
------
بعد همان عموی " لر " ! ما، یک وقتی مثلا اگر با صدای فیلم حال نمیکرد یا کلا خوشش نمیآمد یا خوابش میگرفت، مجبورمان میکرد صدای تلویزیون را قطع کنیم و بیصدا فیلم ببینیم!
ما هم فقط به عشق فیلم دیدن، بیصدا بودنش راهم تحمل میکردیم! و اینکه عمو جان گاهی که خواب به شدت غلبه میکرد به وجودش، یهو، بیخبر، دوشاخه تلویزیون و ویدئو را از برق میکشید ورااااحت میخوابید!
آن وسط، در آن تاریکی، بلند میشدیم و این وسط پای یکی وسط حلق دیگری، یا زانوی اون یکی وسط شکم این یکی، فرو میرفت
وعمو جان بی هیچ مشکلی به خوابشون ادامه میدادن!!
حرف هم میزدی یا اعتراضی ؛ کمربند تسمه ایی اش نوازشت میداد حسابی!
--------
حالا بخش دیگه خود تلویزیون بود. اولاً که از اونجا که بیشتر تلویزیونها سیاه و سفید بود، کسی که تلویزیون رنگی در خانه داشت، منت میگذاشت سرِ همه و میرفت مثلا از سر دیگر شهر، تلویزیون رنگیاش را میآورد تا به جای این تلویزیون کُمُدی سیاه و سفید بگذاریم! تلویزیون هم که خودش سنگین! باید با وانت حمل و نقل میشد! اونوقت این تلویزیون سیاه و سفید ما باید می رفت خونه ی اون بابا که "رنگی " داشت تا خانواده ی اونها لااقل از " اوشین" دیدن ؛ محروم نمانند یه موقع!
اصلا این سه شاخه / سه راهی مشکی ها یادتونه؟ به اونی که خونش نزدیک بود میگفتی برو بیار از خونه تون که سیم رابط نمی رسه به پشت تلویزون یا سیم ویدیو.و کوتاهه و ال و بل. یارو عین گربه هه! خاک می ریخت رو فلانش! که کلاس بزاره و باج ازمون بگیره تا کدوم فیلم رو اول ببینیم!
از طرفی مثل حالا نبود که ریموتی دست کسی باشه و از اون دور صدایش را کم و زیاد کنه! یه پیچی بود کنار تلویزیون که باید اونو میپیچوندی و صداش بالا و پایین میرفت! بابت همین کار، دائم یکی باید اون وسط در تردد میبود اون وقت جالب بود امر و نهی صاحب تلویزیون و کسی که ویدیو را کرایه کرده بود همان شناسنامه گزار ! و لشگرکشی ها و نفر گیری هاشان و الخ!!
------
و اما .....اگر هم وسط فیلم، صحنهای، چیزی، نه حالا چیز خاصی، نهایت یه بوسه!! اگر میبود، ماها بودیم که از همدیگه خجالت میکشیدیم! حالا اون وسط یکی لبخند میزد، یکی پقی میزد زیر خنده و ... . اصولا هم دخترها در این جمع فیلم دیدنها نبودند. اگر برای مثال !! میبودند، اگر به صحنههای عاشقانهای میرسید، کسی که مثلا یکی از همین دخترها را دوست داشت، ازگوشه چشم نگاهی به این دختر میانداخت و در آن میانه صحنهی رمانتیکی شکل میگرفت اما خیلی دوام نداشت و با یک صدای کلفت که:
فلانی! وری رو یه چایی بیار!
دختر و پسر از جو عشقولانه به بیرون پرتاب میشدن و رمانتیک بازی تمام میشد.
-------
آخر فیلمها هم که" شو" داشت و ما هم که کلا محروم بودیم از دیدنشون و همیشه آرزو داشتیم ببینیم چیه این شو که میگن!!
------
بعد ما بچه مدرسهای ها که صبح باید میرفتیم مدرسه، از ظهر شروع میکردیم به نقشه و انجام کارهای عجیب و غریب، که شب، موقع فیلم دیدن خوابمون نگیره! کارهایی مثل خوردن استامینوفن کدئین موقع بعداز ظهر که بخوابیم و شب بیدار بمانیم، یا خوردن قهوه و آب به صورت زدن و ...
با این حال، صبح خواب مانده و با چشمانی سرخ، دیر که به مدرسه میرسیدیم، اولا که 80 تا ضربه خط کش نوش جان میکردیم و بعد یک جاسوسی اون وسط پیدا میشد میرفت پیش ناظم یا معلم دینی که: آقا! این بهلول اینا ویدئو دارن!
اونوقت بود که ما باید تقاص خون همه کشته شدگان در راه وطن و آزادی را هم بپردازیم که چرا فیلم اونم با ویدیو! دیدیم!!
تمام
سلام
بعد از مدتها دوری و ویلانی! همچون یهودی سرگردان ! بلاخره مجالی شد که برگردیم سر خانه ی او ل و وبلاگ نویسی را از سر بگیرم.
ابتدا به ساکن از کلیه دوستان عزیز و دواکتر محترم الی الخصوص حضرات پژوهشی ادبیات عذر تقصیر و فلان و الخ که باز به فارسی حرف زدن و نوشتنم ایراد نگیرید!! ؛ عذر و تشکر! دارم ... ؟؟؟!!
غیبت طولانی ام را هم ببخشید .
گرفتار درس و تحصیل و تمرینم در غربت فرنگ و پارادوکس شرق و غرب و کالچر و تکنولوژی و فلان ......و زندگی بخور و نمیر دانشجویی!
------------------------------
ای بابا بازم منو تو این موقعیت! قرار بدین ها!
خوب میرم سر اصل مطلب .....
صد شکر که آن رفت و صد حیف که این آمد !!!!!
کرش را می گویم و قطبی ایضا !
چرا شکر و حیف ؟
آقا جان این آدم مربی خوب و موفقی ست با کارنامه ی ارزنده و مشخص.البته که در منچستر و رئال و پورتو و پرتغال کار کرده با فیگو و بقیه ی ستاره های برزیل اروپا ( پرتغال ) و ایضا کاش و مربی اصلی کریس رونالدو ..... و الی آخر، اما به شرط ها و شروطها!
خودتان نامها و مکانها و امکانات و شرایط را بسنجید با هم ! یک طرف اروپا / یک طرف ایران
من پیش داوری نمی کنم .البته که حضور کارلوس کرش حتی به عنوان مدرس هم ؛عالی ست برای فوتبال احساسی و بی در و پیکر ایران ، اما آرزو داشتم یک 7 میلیارد تومان ناقابل هم در کنار همین 6 و نیم ملیونی که برای سه سال به این جناب داده اند برای رفتن به جام 2014 ؛ همان را هم در این سه سال خرج تیم های امید می کردند و جوانان. آن وقت می دیدید ثمره اش را بعد از سه سال و نیم.
همینه که الان می رویم تا با دوتا تساوی ؛ الله بختکی - قرقیزستان!!! توجه بفرمایید که بارسلون نیستند ایشون! - را ببریم و جفتک بزنیم از شادی برای صعود!چرا نباید 6 تا تیم ملی جوانان و امید حرفه ایی هم در کنار تیم ملی داشته باشیم ؛ نه یه نصفه نیمه؟
دلتان را به این برد های باشگاهی در جام آسیا دل خوش نکنید!! البته که از ته دل خنک! می شوم تیم های عرب پر مدعا را عین هلو! می بریم اما فوتبالی که سر هوار و ملا و کرار و عماد رضا ؛ در آن دعوا باشد بدرد لای جرز هم نمی خورد.
فوتبالی که فردوسی پورِ عوام فریب یه شق اعظم اش باشد و دولت بی در و پیکر و نظامیان جانبرکف مسئولینش،حالا حالا ها کار دارد که به استاندارد درجه ی 3 هم برسد.در ضمن فوتبال آسیا هم چنگی بدل نمی زند بجز ژاپن و کره ی جنوبی و استرالیا که آنها هم – به جان حسنی امام جمعه ی ارومیه قسم- خیلی خیلی روی تیم های پایه کار کرده اند تا بدین جا رسیده اند.
و اما دوباره کارلوس کرش یا کوئیرش یا کوروش یا هرچی!
ازش خوشم می آید. تمام فاکتورهای لازم فوتبال را دارد و حرف بلد هم هست.
همین که فقط هدفش را فوکوس کرده، گفت : صعود به جام جهانی 2014 ؛ معلومه که تو این سیزده بدر! نرفته لیسبون با دخترخاله سبزه گره بزند! در این فاصله ی 3 ماهه با همه بخصوص فرگوسن و مورینیو مشورت کرده و عاقلانه تصمیم گرفته و البته که ایران و شرایط اون رو هم خوب می شناسد.
بزرگترین مشکل و شاید حسن کارش این است که تیمی را تحویل خواهد گرفت بی ستاره!!
منظورم این نیست که دیگر روی جواد و اندو و مسعود نمی شود حساب کرد؛ تمام شده اند. عقل این را می گوید ولی دلم جواد را قبول دارد و آندو را . مسعود از اولش هم برای ایران مهره ایی نبود . البته تاکتیک پذیر هم نیست و شرایط هم برایش جور نبود .......
دلیل نگرانی ها این است که متاسفانه مهره های جوان و امیدهای خوبی نداریم. و این بر می گردد به سیاست غلط سازمان و فدراسیون و کمیته ی ملی المپیک و دخالت این آدم صاحب دولت ! و بقیه چیزها که بهتر می دانید.
ای کاش کرش پیش از هر کاری ؛ "زباله های حاشیه ایی " ! را از دور و بر تیم ملی دور کند و چند تا استعداد ناب بی پارتی ! پیدا کند در ایران .